نتایج جستجو برای عبارت :

فکر کنم کارمو خوب انجام دادم! - معرفی فیلم

مردم هر روز میمیرن، "فرانکی"
در حال تمیز کردن زمین ... یا شستن ظرف توی رستوران
می دونی قبل از مردن آخرین فکری که از ذهنشون می گذره، چیه؟
"هیچوقت فرصت رسیدن به اون چیزی که می خواستم رو نداشتم"
بخاطر تو، "مگی" این فرصت رو داشت.
اگه امروز بمیره، می دونی آخرین فکری که تو ذهنش میاد چیه؟
"فکر کنم کارمو خوب انجام دادم"
دیالوگ فیلم Million Dollar Baby 2004
+ درسته این فیلم در مورد ورزش قهرمانی بود اما فیلم که عضلات ما رو تقویت نمیکنه! 
پس دری که رو به حیاط  و درخت و گ
مردم هر روز میمیرن، "فرانکی"
در حال تمیز کردن زمین ... یا شستن ظرف توی رستوران
می دونی قبل از مردن آخرین فکری که از ذهنشون می گذره، چیه؟
"هیچوقت فرصت رسیدن به اون چیزی که می خواستم رو نداشتم"
بخاطر تو، "مگی" این فرصت رو داشت.
اگه امروز بمیره، می دونی آخرین فکری که تو ذهنش میاد چیه؟
"فکر کنم کارمو خوب انجام دادم"
دیالوگ فیلم Million Dollar Baby 2004
+ درسته این فیلم در مورد ورزش قهرمانی بود اما فیلم که عضلات ما رو تقویت نمیکنه! 
پس دری که رو به حیاط  و درخت و گ
نمیشد وقتی 5 صبح خوابیدم با دیروزی شلوغ...از خودم انتظار زود بیدار شدن داشته باشم...دیر بیدار شدم اما...
هواپیمایی کارمو تلفنی راه انداخت و نجاتم داد...
دکتر کارمو رو تلفنی راه انداخت و نوبتمو جابجا کرد...
خانواده بعد از چندین هفته زنگ زدن و رخ نمودن فاینلی...
تو اون سایته یه کامنت گذاشتم بعد ازینکه تلفنشون رو هی جواب ندادن...
با دوستم تلفنی حرف زدم...
با هم ازمایشگاهی هندیم گپی زدم بعد از هفته ها...
و حالا فقط منتظر افطارم و چای و خرما...
برای امروزم هم
رئیس موسسه دم در بودمنم تخته شاسی به دست منتظر استادم که بیاد و بریمخانم xاز عوامل موسسه، اومد بیرون و پرسید: چی کشیدین؟!آقای رئیس هم برگشت که کارمو ببینه، گفتم عکس شهیدِ، شهید بابک نوری...خانم x گفت: چرا حالا شهید میکشن هی! آدم زنده بکشید بابا!!!!نگاش کردمو با لبخندگفتم:منم آدم زنده کشیدم خانم ِ xجواب داد: آره جای خود دارن شهدا و رد شد...آقای رئیس هم ازم خواست نقاشی رو ببینه و منم نشونش دادم...به در خروجی رسیده بودیم که آقای رئیس دوباره برگشت و گفت:
رئیس موسسه دم در بودمنم تخته شاسی به دست منتظر استادم که بیاد و بریمخانم xاز عوامل موسسه، اومد بیرون و پرسید: چی کشیدین؟!آقای رئیس هم برگشت که کارمو ببینه، گفتم عکس شهیدِ، شهید بابک نوری...خانم x گفت: چرا حالا شهید میکشن هی! آدم زنده بکشید بابا!!!!نگاش کردمو با لبخندگفتم:منم آدم زنده کشیدم خانم ِ xجواب داد: آره جای خود دارن شهدا و رد شد...آقای رئیس هم ازم خواست نقاشی رو ببینه و منم نشونش دادم...به در خروجی رسیده بودیم که آقای رئیس دوباره برگشت و گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
 
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
طرحام مونده...
ناهار نخوردم...
تا یک ساعت دیگه نور میره...
اتاقم نور نداره و عملا چهار دیواری بی پنجره اس
از وقتی رسیدم مهمون اومده،باید صبر کنم تا برن و ناها بخورم و کارمو شروع کنم
وقت کمه... با این سرعتی که روزگار داره خیلی وقت کم میارم...
یا رب نظر تو برنگردد 
دیروز تو اتوبوس نشسته بودم به اینکه کارهام تو چند روز قبل چه طور پیش رفته بود فکر می‌کردم.
"اگر امور دانشجویان بگه باید روال اداریش طی بشه چی؟ اگر تایید مدرک سر وقت انجام نشه چی؟ اگر دارالترجمه سرش شلوغ باشه کارمو قبول نکنه چی؟ "
ادامه مطلب
لعنت به این دورانِ منس :/
ماه رمضون شب نوزده بود 
این ماه هم که جلوتر افتاد گور به گور 
واقعا انصافه؟ کمردرد و سرفه های داغون ده روزه و شیفتای شلوغی که کارمو به سرم کشوند کم بود 
که خبر دامادی این گور به گور شده با منس! جلو افتاده! باید همزمان بشه؟ 
واقعا که هورمونای بدنم فکر می کنن اعصابمو انگار از تو جوب آوردم

راستی کوتاه کردم 
مردونه زدم  
امروز با یک خانم تو کنسولگری دعوا کردم. دارم به این نتیجه می‌رسم که درسته که آدم باید صبور و با حوصله و با فرهنگ و خوش‌برخورد و ملایم باشه، ولی اگه زیادی صبور باشه بقیه، ولو به صورت ناخودآگاه، اون رو مفری برای در رفتن از زیر بار مسئولیت خودشون قرار میدن. قبل از بقیه‌ی آدمای دور میزش اونجا بودم و دونه دونه کار همه رو انجام می‌داد و اونا می‌رفتن و بعدیا میومدن و وقتی من کارمو می‌گفتم با حالت "ای بابا!" می‌گفت یک لحظه صبر کن دیگه! مدل کار من با
1.
میخواستم اتوکد نصب کنم بلد نبودم.. میدونم کار سختی نیست ولی از اونجایی که خیلی چیزم، میخواستم لپ تاپ ببرم یکی از بچه های دانشکده فنی برام نصب کنه.. بعد دیروز قرارشد برم آزمایشگاه برق.. دیدم ناتوانی ناشی از تنبلی برای بیرون رفتن بر ناتوانی ناشی از تنبلی برای یادگیری نصب برنامه غالب شد.. بخاطر همین خودم نشستم یاد گرفتم چطور نصبش کنم.. ینی میخوام بگم چقد دیگه :))) که فقط بخاطراینکه بیرون نرم حاضر شدم خودم یاد بگیرم...
و دیدم چقد آسون بود! ... حالا خ
در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم
خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره
و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست
به هر حال
 
ننوشتنم از سر روزمگی هست
هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم
نه عدم مدیریت دیگران
اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم
و وقت نمیکنم یاد بگیرم
 
میدونی چرا قوت نمیکنم یاد بگیرم؟
چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم
 
گره خورده پدر سگ
درستش میشه به امید خدا
 
غر هم نمیتونم بزنم حتی...
توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک تو
در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم
خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره
و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست
به هر حال
 
ننوشتنم از سر روزمگی هست
هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم
نه عدم مدیریت دیگران
اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم
و وقت نمیکنم یاد بگیرم
 
میدونی چرا وقت نمیکنم یاد بگیرم؟
چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم
 
گره خورده پدر سگ
درستش میشه به امید خدا
 
غر هم نمیتونم بزنم حتی...
توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک تو
دارم از خستگی میمیرم. امروز خیلی خوب کار کردم. زبان خوندم فرانسه رو دوباره شروع کردم. کتابمو خوندم فقط دوتا کارم مونده یکی نوشتن دفترم یکی دیدن عکس عکاسا که یه ذره استراحت کنم میرم پاش اگه خوابم نبره البته. یه همچین موجود بی جنبه ایم من.  کلی چیز از صبح تاحالا تو مخم اومد که برات بگم اما الان هرچی فکر میکنم یادم نمیاد :/ اهاان پیاده رویم رفتم دوربینمم بردم اگه دیدم چیزی عکاسی کنم اما ضایع شدم و نبود باید یه روز خاص براش بذارم. مهمتر از همه این که
وای خدا لیسا خیعلی کیوته اینقد که طلسم توایسو شکستم و برای اولین بار از بلک پینک گذاشتم(دلیلشم این بود که بیوگرافی بلک پینک هنوز آماده نبود و من کارمو با توایس شروع کردم)
عشقه....اصلا نمیشه توصیفش کرد...اون از کویین دنس بودنش اینم از این...من چی کار کنم آخه؟؟؟؟؟!
ادامه مطلب
وای خدا لیسا خیعلی کیوته اینقد که طلسم توایسو شکستم و برای اولین بار از بلک پینک گذاشتم(دلیلشم این بود که بیوگرافی بلک پینک هنوز آماده نبود و من کارمو با توایس شروع کردم)
عشقه....اصلا نمیشه توصیفش کرد...اون از کویین دنس بودنش اینم از این...من چی کار کنم آخه؟؟؟؟؟!
ادامه مطلب
خان های فندق جانم هم تموم شد خدا رو شکر. رستم ۷ تا خان داشت، ولی فرآیند بچه داری،با اغماض ۱۲ تا :))
امروز واکسن ۴ ماهگیشو زدیم و الان در حال تاب دادن گهواره اش و سردرد ناشی از گریه هاش و گریه هام دارم مینویسم. دیدن دردش سخت تر از درد کشیدنه.‌.. هرچند به خودم دائم میگم، مامان باید قوی باشه، ولی سخته، خیلی سخت...
دو تا خان آخر مربوط به خودم بود، هرچند خوب خوب نشدم ولی به شدت امیدوارم به بهبودی و دلم روشنه که ان شالله تا یک ماه دیگه کامل خوب میشم. برای
رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درخت‌ها و ماشین‌ها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشم‌های اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پله‌برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم. 
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد. 
دیروز روز خوبی بود.  تونستم کار کنم تقریبا. فصل اول کتاب بارت فوکو آلتوسر رو خوندم که در مورد مقاله بارت به اسم از اثر تا متن بود بعدش خود مقاله رو هم خوندم. امروزم بخش دومو دارم میخونم در مورد نیچه ، تبارشناسی ، تاریخ فوکو هست. تا شب ببینم چقدر میتونم کار کنم. 
باباجی هنوز اینجاست احتمالا تا عصری میمونه. حیف میشه که بره. زندگیمون یه ذره قشنگ تر شده بود از یکنواختی درومده بود. دیروز فقط زبان رسیدم اضافه بر کتابم بخونم و پیاده روی رفتم امروز باید
حدود یک ماه قبل بود که به خودم قول دادم به بی قراری هام غلبه کنم، سخت بود اما تونستم.
حالا چند روزی هست که قول دادم به بی حوصلگی هام غلبه کنم، امیدوارم بتونم.
شما که غریبه نیستید، حالم حال پیرزنی بود که همه ی کارهاش رو به امید مرگ انجام میداد و منتظر تموم شدن پیمانه اش بود.
میخوام حالم حال یه جوون بشه....
چرا این رو می نویسم؟ چون ثبت بشن که هروقت کم آوردم یاد این روزام بیفتم.
خودمو مشغول کردم تا مهر بشه، کلی نقشه دارم که امیدوارم خوب پیش برن.
شما چ
بلاخره رفتم شهرستان و اون کار کروکی زمین رو انجام دادم. خدای من عجیب استرس داشتم. کاری که دو سال قبل مل آب خوردن انجامش میدادم الان برام شبیه کابوس شده بود. خیلی زود و سریع تحویل دادم کار رو اما واقعا اعتماد بنفسم صفر بود. همش فکر میکردم یجای کار ایراد داره. الانم همین حس رو دارم. البته یه علتش هم این بود که فایل های پیش نیاز کار و تنطیمات اتوکد رو روی لپتاپ جدید نداشتم. بهرحال انجامش دادم و برگشتم اهواز سفر یک روزه خوبی بود طاها و تیارا رو هم دی
پریروز از ساعت نه صبح تا همین چند ساعت پیش مهمون داشتیم. صبح یکی از خاله‌هام اومد و قبل از ناهار رفت دکتر. بعد از ناهار دو تا از خاله‌ها از روستا اومدن بعد خاله کوچیکه و مامان بزرگم اضافه شدن.دو تا از خاله‌ها رفتن و بعد از اون یکی از خاله‌هام که از یه روستای دیگه است و دو سالی می‌شد که خونمون نیومده بودن اومد.  خاله پاهاش درد می کرد و نمی‌تونست راه بره و نوبت دکتر گرفته بود.بلند شدیم شام درست کردن و غیره.دیگه نگم که خواهران و خواهرزاده‌ها هم
دانلود اهنگ من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم (علی پارسا)
دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه علی پارسا | بهترین کیفیت MP3 ...دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه ♫ دانلود اهنگ من تموم عمرمو به پات دادم به نام اینجوری نمیمونه با صدای علی پارسا به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | دنیا همش اینجوری نمیمونه MP3 دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | متن و کیفیت عالی و همینک از رسانه بزرگ آپ
هیچ چیزی بیشتر از این ناراحتم نمی کنه که کسی بهم بگه نمی تونی کاری رو انجام بدی؛ حتی اگه رو نیت خیرخواهانه باشه.
چرا نباید بتونم؟
امروز روز خوبی بود از لحاظ عملکرد.
صبح هشت پاشدم، از هشت و نیم کارمو شروع کردم. تاظهر اینستا چک نکردم. ناهار رو کم خوردم. عصر هم بیش از نیم ساعت نخوابیدم. بعد کارای سرچ رو انجام دادم مقداریش رو. مقدار زیادی گریه کردم. دوباره گریه کردم. و باز هم. بعد رفتم یه چایی برداشتم و یه شیرینی. کمی مردد بودم دوباره شروع کنم به گریه
امروز زیاد حالم رو براه نیست. هرچند باید بهش توجهی نکنم تا درست شه. اما نیچه رو دست گرفتمو دارم میخونم. بعدشم ظهر میریم خونه بابابزرگم نوبت مامانه و غذا رو اونجا میخوریم. بعدش میام خونه وباقی کارها دیروز فقط دو سه تا کارمو نرسیدم که کوچیکم بودن تنبلی کردم اما امروز همشو انجام میدم. خلاصه که همین. خبر دیگه ای نیست. بابا بزرگم حالش زیاد خوب نیست :(( امیدوارم زودتر خوب بشه. خیلی ضعیف شده. همشم تقصیر اون زنه هست. همش بهش قرص خواب اور میدادو غذا هم هی
دوستان عزیز همانطور که میدونید من اوایل با لقب "کنزو"کارمو شروع کردم وبرای همین
این اهنگهای قدیمم با اون نام درون اهنگام معرفی شدن..
این اهنگها اگه بی کیفیت و ضعفی درونش هست دلیلش قدیمی بودن موزیکاست
یجورایی خواستم کارای قدیمم توی وبلاگم باشه تا نگن یارو الکی میگه قدیمیه هه...
این تک ترکهای من از سال 1380 تا 1385 هستش امیدوارم لذت ببرید
ادامه مطلب
سلام.بابت اینکه یه مدت کارم تعطیل شده بود یه عذر خواهی به شما بدهکارم.اما به دلیل یه مشکلات خب نتونستم داستان بنویسم اما بازم کارمو شروع کردم و داستان زامبی ها قسمت دوم رو خیلی زود از همین سایت منتشر می کنم.توضیحی نیست بریم پیش داستان:
...اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مر
اینجا رو می‌بینید؟
تماشاگر دومین بچه‌ی منه. البته شاید نتونم بهش بگم بچه، تماشاگر خود واقعی منه. 
اما دیروز، دیروز تولد اولین بچه‌م بود. 
سه سالش شد. 
سه سال... مثل برق و باد گذشت!
من آدمِ انتخابای عاقلانه نیستم. کار درست رو انجام نمی‌دم و اگه انجام بدم، توش استمرار ندارم. اما این بچه‌م، به جز ادامه دادن زبانم شاید تنها کار عاقلانه‌ای بوده که انجامش دادم و ادامه‌ش دادم.
می‌تونم بگم پاداشش رو دیدم. اتفاقای خوبی که بعدش برام افتاد، دوستا و ا
گفته بودم گلوم درد میکرد، خب؟ از آلودگی بود. دیروز بیرون نرفتم خوب شد. شیر و مایعات و شلغم هم خوردم البته! :)
بعد اینکه امروز تعطیل شد امتحان ندادم :)) دیشب رو به یمن تعطیل شدن امروز جشن گرفتم و دو تا فیلم دیدم! 
امروزم صبح پاشدم اومدم اینجا درس خوندیم و گزارش کارمو کامل کردم... و زمان که چقدر سریع گذشته تا الان!
همین دیگه
الان زرافه خوابه. منتظرم پاشه منو ببره، یا خودم برم اگه خیلی دیر نشده باشه.
دانلود آهنگ جدید اکبر نوروزى به نام خدا به دادم برسه
Текст песни Khoda Be Dadam Berese Akbar Norouzi
نیاد روزی که بغض به چشم آدم برسهТам не будет дня, когда ненависть достигает глаз
خدا به دادم برسه خدا به دادم برسهБог дал мне это, Бог дал мне это
بعد تو شبای من پر از غمو استرسه

ادامه مطلب
بالاخره کنکور رو دادم و تموم شد!فارغ از اینکه خیلی ناراحت بودم که بیشتر نخوندم که لااقل خیالم آسوده باشه که جایی که می‌خوام قبول شم، از اینکه تا آخر تابستون پرونده‌اش بسته شده بسی خوشحالم!
هنوز اون جور که باید استراحت نکردم، بعد کنکور که خیلی خسته بودم و همش افتاده بودم، روز جمعه به نظافت خونه! گذشت، و از شنبه هم اومدم سرکار! ضمن این‌که به دوستم قول دادم تا دوشنبه تمرینش رو براش انجام بدم! و همچنان پرونده پروژه کارشناسیم و اون یه درسی که می
واقعا گاهی تنها ارامشم پناه بردن به خداست.
آبدارچی مدرسه مون گاهی که چای میاره دفتر و می بینه کسی نیست،می شینه و دردودل میکنهخانمِ خوبیه،با دوبچه تنهایی زندگیشو میگذرونه،بیشتراز هرچیزی از عزت نفسش خوشم میاد،خدمتکاره ولی واسه سالم زندگی کردن از نوع کارش خجالت نمیکشه....ولی زیربار حرف زورم نمیره....واسه همین حتی کارمندا هم گاهی بدشون نمیاد اذیتش کنن البته نه از عمد...خانم x به منو فائزه میگفت:کاش همه مثل شما بودن.منم گفتم شما که باشی مثل ما وجو
ببینید کی ریاضی مهندسیشو خوب داده و از جلسه اومده بیرون. نات مهدی! با اینکه دیروز از دوازده و نیم تا شیش و نیم درس خوندیم و یادش دادم چون روی مباحث تسلط کافی نداشت نتونسته بود بنویسه. خیلی غصه خوردم. من خوب دادم تقریبا. زندگی شیرینه و به دل میشینه. به و به.
دانلود اهنگ علی پارسا من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم لینک مستقیم
دانلود آهنگ جدید علی پارسا اینجوری نمیمونه بهمراه متن آهنگ با کیفیت ...علی پارسا اینجوری نمیمونه. دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای علی پارسا به نام اینجوری نمیمونه ... با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ با لینک مستقیم + متن موزیک. By Quality MP3 320 ... پارسا اینجوری نمیمونه : من تموم عمرمو به پات دادم. ♫♫♫. واست غرورمو به باد دادم.
دانلود آهنگ علی پارسا اینجوری نمیمونه - رسانه آهنگ دانلود
شب که شد گنجشک کوچکمیهمان خانه مان شد.قلب کوچولویم آن وقتزود با او مهربان شد.
دیدم او تنها نشستهبی صدا بالای دیواربا خودم گفتم طفلیگم شده مامانش انگار
من به او با مهربانییک کم آب و دانه دادمتوی یک بشقاب کوچکشام گنجشکانه دادم
خیلی وقتا با خودم میگم چرا این لطفو در حق این آدم میکنی؟ چرا داری از جون و دل برای کار یه نفر دیگه مایه میذاری در حالی که اون نمیبینه و شاید واقعا قدردانت هم نباشه؟! خیلی وقتا خودمو دعوا میکنم و زورم به خودم نمیرسه!
و یه موجود لجباز در من میگه: من کارمو درست انجام میدم، چون اینطوری خودم حس بهتری دارم، حالا اون فرد بخواد نمک نشناس باشه یا قدردان!
و همیشه هم میترسم که مورد سواستفاده قرار بگیرم، که بارها قرار گرفتم و خودم متوجه نشدم! 
انگار دوتا مو
قیمه کوفته
گوشت...... سیصد گرم گوشت را با یه پیاز رنده شده ونمک وفلفل وزردچوبه وگرد لیمو عمانی وپودرزیره وپودر دارچین ودوقاشق ارد نخودچی خوب ورز دادم وبه اندازه یه گردو کوفته ها را درست کردم سایزش دست خودتان است وتوی روغن سرخ کردم 
لپه...... لپه را با یه دونه برگ بو وچوب دارچین نیم پز کردم چون بقیه پخت را توی خورشت انجام میده 
ادامه کار...... یه پیاز را توی روغن تفت دادم سبک که شد پوره دوحبه سیر را اضافه وتفت دادم بعد دوقاشق رب واونم تفت دادم تا رنگ ب
به نام خدای مهربون
1 بهمن 98
همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد
شروع هایت را به خاطر بیاور
شروع مدرسه و تحصیل...شروع سال جدید...شروع زندگی مشترک...شروع دوستی ...شروع فعالیت جدید و...
 
شروع همراه است با انگیزه... امیدواری ...هیجان...شورو شوق رسیدن
 
و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب
همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم
همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم
همراه بود با برنامه ریزی  
و در ادامه همراه با اقدام
تا در پایان این آغاز
سلام خدمت دوستان گرامی. مقاله امروز در مورد انجام پایان نامه دکتری است که چگونه انجام می شود و چه منابعی نیاز است. بنده خودم چند سال کارم انجام پایان نامه دکتری بود که برای دیگر دانشجویان انجام می دادم و حالا می خوام اطلاعاتم رو به صورت رایگان در اختیار شما بزارم تا خودتان براحتی صفر تا صد پایان نامه را انجام دهید.
 
- انجام پایان نامه دکتری
- نوشتن پنج فصل و چگونگی پیدا کردن منبع
- چگونه نوشتن عنوان مناسب
- نوشتن پروپوزال با بالاترین کیفیت.
امروز کار زیادی نکردم و بیشترش رو خواب بودم شاید چون دیشب حاام خوب نبود خیلی روبراه نبودم. با این حال بعد از مدتها فکرم مشغول بود. مشغول عکاسی. این که موضوعم چیه ایده ام چیه و همینجوری دست به دوربین بردم خب ادم اینجوری نیست که تو عکاسی همه چیز از اول تا اخر مشخص باشه. نه. کم کم ادم جلو میره و شاید همه چیزم با فکر کردن من نباشه. اتفاق بیفته و بعد من بفهمم. یعنی من خودمم با عکاسی جلو میرم و کارمو درک میکنم. ولی برای شروع که باید بدونم چه چیزی توی ذ
‏سال ۹۲ 
آخ جون ایشالا امسال با « تدبیر » میتونم خونه میخرم
سال ۹۴
حالا خونه نشد اشکالی نداره ولی « امید » دارم امسال ماشین بخرم
سال ۹۵
امسال باید کارمو توسعه بدم تا از این وضعیت در بیام
سال ۹۶
 امسال باید حسابی کار کنم از گشنگی نمیرم
سال ۹۸ 
خدا کنه امسال برای امرار معاش به گدایی نیفتم
سال  ۱۴۰۰
به من بینوا کمک کنید
# تا 1400 با روحانی 
# روحانی مچکریم
بعدا نوشت 
سلام طاعات تون قبول 
خرما کیلویی 35000 تومن ؛ یه ( بسته / جعبه / کارتن ) خرمای مضافتی 2700
دیروز رفتم کتونی خریدم مارک اریک 660بود تو حراج شد470
حالا خودم که پشیمون شدم هیچ به بابام گفتم کم مونده بود منو بزنه
کلی بحثو دعوا...
کلاس زبانو باید کنسل کنم.کارمو باید ادامه بدم چون به پولش نیاز دارم
از رفتار بابام ناراحتم.یعنی بعد ای همه مدت کارکردن حق نداشتم اون چیزی که میخوامو بخرم!
میخوام شروع کنم برای المپیاد دانشجویی شاخه زیست
دوستان اگر کسی تجربه ای داره بگه ممنون میشم
داشتم توی برنامه اینستاگرام می چرخیم که پیداش کردم نمی دونید چقد هول شدم نمی دونستم چیکار کنم درخواست دادم و از دیروز منتظر بودم تا تایید کنه امروز تایید کرد و‌درخواست داد برای فالو کردن من .منم تایید کردم ولی دل توی دلم نیست که وپیام میده یا نه اصلا نمی دونم چرا درخواست دادم و اینقدم خودمو اذیت می کنم دیگه ذهنم کار نمی کنه یعنی چی میشه؟؟؟اگه پیام داد جواب بدم ندم....
بعدا نوشت: هنوز پیام نداده چرا من درخواست دادم:(
منتظرم مها زنگ بزنه برم سر کوچه. یه ساعت فقط طول کشید کانورسیشن رو حفظ کنم تازه اگه از یادم نره. یه حسی بهم میگه منو میبره امروز پای تخته :/ چقدر از این قسمتش متنفرم.ولی چیکار کنم باید برم تا یاد بگیرم. حالمم اینقدر بده که نگو اگه اون یک ساعتو گذاشته بودم پای کتابم تموم شده بود دیگه آخرشه. من باید هرجوری شده کار کنم. به خاطر کسایی که دوسشون دارم. نه فقط به خاطر خودم. امروز خوب بود اما به همه ی کارام نرسیدم درسته اصلی هارو انجام دادم اما فرعی ها هم م
صبح دنبال کارهام بودم 
کارت ویزیت ها و سربرگ ام تحویل گرفتم ...
عصر به خانم خ زنگ زدم و گفتم کارش را انجام دادم 
شب رفتم خرید ...و چیزی ک نیازش داشتم و چیزی که نیاز نداشتم خریدم 
به میم پیام دادم ...دعوا کرد ...هنوز سفره ...
و والان دلم گرفته ..و اشک هام داره میریزه ....خستم ...همین ..
از هیچی لذت نمیبرم ..
خدایا اضطرار چیه جز حال من ....
پس کو معجزه ..
امشب دلم از کرخه تا راین است ...که بیاستم کنار راین و بلند بلند باهات حرف بزنم ...
صبح اش تو خونه تو بیدار شم ..بغل
فقط چون خودت گفتی :«نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفورُ الرَّحیم»*وگرنه از این سمت که نگاه کنیم، «أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ...أَنَا الَّذِی أَخطَأْتُ...أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ...»**
 
+ «من کسی جز تو ندارم که به دادم برسدمی توانی مگر این دوست به دادم نرسی؟!»
 
* حجر/۴۹
** عرفه
 
سلام، حالم خوبه
من استاد پس اومدن از روزهای سختم، هرچند گاهی ادم دوست داره توی روزهای سختت یکی کنارت باشه نه مقابلت، یکی که درمانت باشه نه دردت! ولی خودت از پس همه چی برمیای زندگی همینه
گاهی که میخوام غمگین و نامید بشم به خودم میگم زندگی چیزی جز رفتن نیست، تنها راهی که داری اینه جلو بری! حالا میخوای با انرژی جلو بری یا غمگین و نامید؟ انتخاب با خودته!
و همیشه این موضوع روی من اثر مثبتی داشته که زندگی در گذره و توهم باید همراهش بگذری وگرنه از روت
سلام 
من به دلیل چند شکست خیلی حیاتی که توی زندگیم خوردم، اراده م رو برای انجام کارها به طور کامل از دست دادم، یعنی کوچک ترین کارها رو هم نمیتونم انجام بدم و اصلا حوصله ندارم.
الان یک مسیری جلوی راهم قرار گرفته که به اراده ی خیلی زیادی نیاز دارم تا عملیش کنم، اما نمیدونم چطور توانایی ام رو زیاد کنم، مثلا در مقابل بی حوصلگی، افکار منفی و در مقابل گناهان کلا اراده خیلی ضعیفی دارم اگه میشه کمکم کنید.
ادامه مطلب
به نام آفریننده عشق پاک❣️
همراهان عزیزم سلام امیدوارم حالتون خوب باشه. 
شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها رو خدمت شما دوستای نازنینم تسلیت میگم و ازتون میخوام هرکس این پست رو خوند 5 تا اَمَّن یُجیب برای سلامتی آقامون بخونه.
امروز که از خواب بیدار شدم حس کردم حالم خوب نیست. اما با این حال از جا بلند شدم. رفتم طبقه بالا به بابام سلام دادم و یه چیزی خوردم و برنامه روز رو نوشتم و زدم به بالای کمدم تو اتاق که رد شدم ببینم چیکار باید کنم. نوشتم
هر روز دارم یه بخشی از کارای کسب و کارم روانجام میدم. دیروز سعی کردم یه پازل اینستارگام طراحی کنم که کل تایممو گرفت اما نتیجه رو دوست نداشتم. کلا قرار شد بخرم یه دونه از سایت خارجی. بعد امروز هم محتوا نوشتم و کمی تحقیق درباره خرید دامنه انجام دادم و فردا این تحقیق رو کامل میکنم. همچنین لوگو و طرح کلیش رو در نظر دارم و همینوطور کارت ویزیت رو. 
خیلی خوشحالم از این تحقیقهای همه روزه واسه کار. تصمیم گرفتم تقریبا هر روز یک محتوا بنویسم واسه سایت و ب
+امروز رفتیم پیست فریدون شهر، خیلییی خوش گذشت. با تیوب اومدیم پایین و برف بازی و عکس و اینا، بعدشم ناهار خوردیم و خسته خسته اومدیم خونه. خوب شد من صبح یه سری کارامو انجام دادم چون بعدش دیگه حسش نبود اصلا. حالم خیلی خوبه خداروشکر :)
 
+پریروز رفتم یه کیف واسه عیدم خریدم که خیلی دوسش دارم و مدلش مده. بعدشم یه براونی شکلاتی پختم خوردیم. روز قبلشم پارچه مانتوم رو دادم خیاط بدوزه. 
 
+راستی کتابای عزیزی که سفارش داده بودمم رسید. دیگه هم برم یه ذره سایت
دانلود اهنگ من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
دانلود کامل اهنگ مهدی احمدوند من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
هم اکنون در وبلاگ یک موزیک مرجع اهنگ های پرطرفدار اهنگ جدید مهدی احمدوند با نام جنون (من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی) را همراه با متن برای علاقمندان اماده دانلود می باشد
شعر من به دل دیوونم یاد دادم نترسه از تنهایی
ادامه مطلب
این دماغی عینکم اونروز شکست و افتاد. گفتم حالا تو این گیر و دار چجوری برم اینو تعویض کنم. بعد گذاشتم عینکمو دیدم نه اونقدم بد نیست‌. میتونم سر کنم‌. ولی اون یکی لنگه‌شو نتونستم باز کنم. تو فکرم دفعه‌ی بعد که عینک خریدم ازینایی بخرم که به دماغی نیاز ندارن. چون اینا پلاستیکین و میتونم اینجوری حذفشون کنم. ولی بعدش فکر کردم که اون عینکا کلاً بدنه‌شون پلاستیکیه باز، و خود شیشه‌های عینکا هم که پلاستیکن. لذا وی پشیمون شده و امیدواره چشماش ضعیف‌ت
پیام داد دیدی گفتم با هم باشیم همه چی حله 
پیام دادم
چرا همه استرسا رو من باید بکشم ؟
پیام داد 
خوشحالم که خوشحالی
پیام دادم
خدا کنه همه چی واقعی باشه 
خدا کنه خواب نباشه
پیام داد
همه چی درست میشه !
...
با خودم میگم 
دیگه نمیخوابم
اگه بخوابم 
میترسم بیدار که شدم
بفهمم اینا خواب بوده
اون وقت میمیرم
من این همه ظرفیت ندارم !
بعد از پنج ماه، هنوز تو محیط کار باید عینک بزنم 
رنگ شیشه های عینکم عملا فرق کردن و برای این کار هزینه دادم :( 
مدام قطره می ریزم و از یه طرف مجبورم این کار رو بکنم از اون طرف این کار باعث وابستگی چشمم میشه 
یا هم باید تو محیط کار عینک بزنم تا چشمم خشک نشه 
هی خدا 
اوایل با خشکی میساختم و می گفتم طبیعیه و به همه پیشنهاد می دادم 
اما الان همه ش به همه میگم عمل نکنین و سر بی درد رو دستمال نبندین 
هرررررر کاری انجام میدم همینه 
هی شکر 
مثل ازدواجم که
تو این دوره از زندگی‌م چند برابر دوران دانشجویی و دانش‌آموزی یاد گرفتم؛ البته این یاد گرفتن از روی تجربه بوده و به طبع سخت‌تر و پررنج‌تر! مثلا وقتی چندین روز از مصاحبه کاری گذشته و منتظر تماس هستی و خبری نیست، شروع می‌کنی به مرور حرف‌هایی که تو جلسه زدین:
-محکم و با اعتماد به نفس نبودم، خودم رو کمتر از اون‌چه که هستم نشون دادم.
-آهان اینجا سر حقوق به توافق نرسیدیم احتمالا!
-اینجا سوتی دادم، نباید چنین حرفی رو می‌زدم.
-نباید حقوق قبلی من رو
اون روزا...بهت پیام دادم...یادته؟ 
گفتم :همین روزا اگه شنیدی مردم شکه نشو...خودم خواستم...این پیامو تو‌این دنیا فقط می تونستم به تو بدم...
جواب دادی: پس اگه می تونی فقط تا فردا صبر کن... تا فردا نمیر، کارت دارم.
لعنتی...فقط تو می تونستی اونجوری وسط گریه بخندونیم، وسط فکر مردن....
فرداییش اومدی ، رفتیم بام....
بهم گفتی تو یکی از اونایی هستی که تنهایی می تونی دنیا رو تکون بدی سارا...ولی اگه تصمیمت جدیه بگو‌ قرار بذاریم با هم تمومش کنیم. حله؟ 
گفتم کارت همی
از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولی هنوز جوابی نگرفتم 
چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 
اُف بهش واقعا
کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  
سلام رفیقان بیانی!زیاد دیگه دارم پست میزارم میییدونم :))ولی یه سوالی داشتم،در واقع در مورد یه موضوعی ازتون نظر میخوام.چند وقت پیش با یکی از بچه‌های دانشگاه که تو کار تئاتره و کارگردان و نویسنده است یه ملاقاتی داشتم و دست نوشته هام رو بردم نشونش دادم.حالا یه نمایشنامه ای نوشتم تقریبا رو به اتمامه،و روی کاغذ.اما میترسم بفرستم براش. از یه طرفم فکر میکنم امسال فارغ‌التحصیل میشه و میره(حالا نمیدونم میخواد اون موسسه که مدیرش هست رو چیکار کنه :/ )ی
سلام رفیقان بیانی!زیاد دیگه دارم پست میزارم میییدونم :))ولی یه سوالی داشتم،در واقع در مورد یه موضوعی ازتون نظر میخوام.چند وقت پیش با یکی از بچه‌های دانشگاه که تو کار تئاتره و کارگردان و نویسنده است یه ملاقاتی داشتم و دست نوشته هام رو بردم نشونش دادم.حالا یه نمایشنامه ای نوشتم تقریبا رو به اتمامه،و روی کاغذ.اما میترسم بفرستم براش. از یه طرفم فکر میکنم امسال فارغ‌التحصیل میشه و میره(حالا نمیدونم میخواد اون موسسه که مدیرش هست رو چیکار کنه :/ )ی
بعضی‌ها از من بدشون میاد. کاملا به این بعضی‌ها حق میدم. ولی به خودم هم به خاطر اون رفتاری که انجام دادم حق میدم؛ باید انجام می‌دادم.
در اینجا هم من حق دارم که رفتار خاصی رو انجام بدم, و هم اونا حق دارن که از من متنفر بشن. 
این یک دو‌گانه‌ی خاص در زندگی اجتماعی انسان است؛ دوگانه‌ای ناشی از نبود شفافیت و خودافشایی...
این یک باگ انسان اجتماعی است...!
نمیدونم تا حالا برات پیش اومده خاطرات بد یهو به ذهنت هجوم بیارن یا نه. من تو همچین وضعیتیم گاهی از خودم متنفر میشم که نمیتونم فراموش کنم برای همیشه. گاهی مقطعی از ذهنم فراموش میشه اما باز بعد یه مدت شاید با تجربه های مشابه برام تداعی میشن. یا وقتی کار مهم دارم این اتفاق میفته مثل الان که باید تمرکز داشته باشم روی کتابم اما مدام یه چیز سمج میخواد همه تمرکزمو ازم بگیره. نمیدونم چه واکنشی باید نشون داد. فکر میکنم یا باید بجنگمو ردش کنم از ذهنم که
بعد از پست خانم ابارشی که تاکید ویژه ای به خاطره نویسی داره هر شب سعی می کنم بیام این جا و از اتفاقات خوب روزهام بگم ولی بعضی روزها از زیر کار در میرم موکول می کنم به بعدا
به قول یه دوست این بعدا های من هیچ وقت نمیان
این چند روز یه عالمه فیلم خوب دیدم.
از فیلم هایی که امسال اسکار گرفته بودند تا بعضی فیلم های دیگه
١- کتاب سبز green book- در مورد تبعیض نژادی - زندگی یه پیانیست سیاه پوست- دیالوگ های فوق العاده ای داره
٢- مدرسه شبانه night school- بیشتر شبیه تبلی
نمیدونم چرا دلم میخواد همش بنویسم صدای همایون خان شجریان تو اتاق پیچیده و دارم فکر میکنم چطور صدای یک ادم میتونه اینقدر مخملی باشه فیزیک خوندم و قراره برم ادبیات بخونم ح توراه سفره و پیام هام رو هر دوساعت یه بار جواب میده به حجم کتاب تستی که رو صندلیم ریخته شده و حجم دیگه ای که تو کتابخونمه فکر میکنم و یکم نگران میشم ولی خب نگرانی نداره فقط باید کارمو درست انجام بدم و روبه جلو حرکت کنم هرچند گفتنش راحت تر از عمل کردنشه 
تصمیم دارم راجع به اصو
امروز به طرز باور نکردنی ای خوب بودم. خوب هم نه! عاااااالیییی! باورت نمیشه اما در پوست خود نمیگنجم و از این داستانها. از حول و هوش چهار این طورها بیدارم تا خوابم میگرفت از جام پا میشدم ورزش میکردم تا از سرم بپره یا درو باز میکردم سردم بشه. راه های مقابله با پر خوابی. خب من اول فکر کردم به خاطر قرصاست بعد دیدم نه ادم باید خودش بخواد یعنی خب فکر کردم بهش! میتونستم تمام امروزو باز رو تخت بگذرونم و بخوابم. حتی با این که همین الانم خوابم میاد اما نمیخ
خدای امروزِ من ، همون خدای دیروزمه . همون که به من گفت ازدواج کن ، غمت نباشه ، من هواتو دارم . گفت ببین بنده ی من ! حتی اگه فقیر باشی ، من ، خدای قدرتمندِ تو ، بی نیازت می کنم ... خودش به من گفت که از فقر نترسم و بچه دار شم . خودش بود که به من این اطمینان رو داد که بچه روزیشو با خودش میاره .
خدای مهربونم دروغ گو نیست . به خودش قسم که تا همین امروز ، تا همین لحطه زیر قولش نزده ... همیشه هوامو داشته ، هوامونو ... می دونم روزی میرسه ، یقین دارم . چون خدا گفته ...
یک احساس عجیبی دارم این روزا. احساس «انجماد حافظه». این‌که چندسال گذشته برای شخص خودم خیلی دور به‌نظر نمی‌رسه و انگار تمام ۹ سال گذشته، سرجمع یک‌سال پیش اتفاق‌افتاده‌باشند، ولی گذر زمان توی حافظه‌م نمود پیدا می‌کنه‌. مثلاً اون آرایه‌های ادبیات ُ وقتی می‌خوام الان توی شعرها پیداشون کنم، اسم‌شون ُ یادم نمی‌یاد. می‌دونم که هستند یا بودند، اثرشون روی مغزم حک‌شده و خودشون محو شده‌ن. یک‌هفته‌ پیش می‌خواستم گهواره‌‌ی گربه رو برای ه.
به خودم قول دادم از امروز
شاعری دست و پا شکسته شوم
آن قَدَر از تو شعر بِنویسم
تا از این حال زهر، خسته شوم

به خودم قول دادم از امروز
می روم تا که هر چه بادا باد....
ما ندیدیم روز خوش اما
خانه ی عاشقیتان آباد
#حمید_رفایی 
#شاعرانه
@hamidrefaeipoem
من واقعا با جان و دل کار خونه رو دوست دارم، ولی وقتی یه مدت فقط تو خونه باشم، حس زنجیر و اینا بهم دست میده. الان که داشتم پست قبل رو ری‌ویو می‌کردم با خودم گفتم اگه یکی برای بار اول بیاد تو این وبلاگ، با خوندن اون پست چی بهش القا میشه؟ من همونم؟ راستش نه، نیستم. چند باری که کارمو ول کردم، سعی کردم باشم، ولی نشدم. یعنی نشد که صددرصد بشم. هنوز بخش بزرگی از ذهن من کشیده میشه به اون بیرون. بیرون.
+ حالا من از وزارت بهداشت باهام تماس گرفتن، این موقع شب
Gmail دوستم رو دیدم که حدود 2000 تا ایمیل نخونده داشت! تلگرامش هم تقریبا 5000 تا نوتیفیکیشن unread داشت! یعنی داشتم دیوونه می شدم. من تا ببینم نوتیفیکیشن تلگرام، لینکدین یا جیمیلم روشن شده سریع باید seen یا delete کنم وگرنه مطلقا برای هیچ کاری نمیتونم تمرکز بگیرم!یه مدت پیش کامپیوتر محل کارم رو دادم به همکار جدید. چند بار بهش تذکر دادم همه ی فایل هات رو بر اساس یه دسته بندی منطقی توی فولدر به اسم خودت ذخیره کن. خدا شاهده 10 بار اینو بهش تذکر دادم اما انگار نه
۱. دستبند شوهری رو گرفتم ..خیلی خوب شـــــد همونی شد که طراحیشو دادم ^_^ + کادو تولد مادرشوهرجانم یه کیف خوشگل خریدم همه خوششون اومد + لباس تو خونه ام برا مامی خریدم بش دادم گف تو لباسایی که برام خریدی از همه بهتر بود خیلی خنک و خوشگله^_^
۲. دوتا خانم متقاضی بم گفتن خانم خوش اخلاق و باهوش 
۳. شربت خاکشیر + شربت الو جنگلی + کوبیده + قلیه قارچ با تن ماهی 
من هیچ پیغمبری را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد جز ابنکه برای او وصی و جانشبنی مقرر کردم ومن ترک بر پیغمبران برتری دادم ووصیترابر اوصبا دبگر وترا بده بدو شیر زاده ودو نوه ات حسن وحسین گرامی. داشتم و حسن را بعداز سپری شدن روزگارپدرش کانون علم خود قرار دادم وحسین را خزانه داروحی خود ساختم واورا بشهادت گرامی داشتمو پایان کارش را بسعادت رسانیدم او برترین شهداست و مفامش از همه انها عالیتر است کلمه تامه معارف وحجج خود را همراه
یکی بود یکی نبود. یک شب غصه بودم. بهم یک آهنگ عادی داد. خیلی وقت بود آهنگه رو داشتم اما حتی گوشش هم نمی‌دادم. فازش رو نمی‌گرفتم. آهنگه رو اون شب بهم داد. گوشش دادم. آروم شدم. اون شب آهنگه رفت رو ریپیت. آهنگه شد نازترین آهنگ جهان.
آدمه هم رفت. 
موندم تنها با نازترین آهنگ جهان. که گوشش می‌دم بی‌قرارترین می‌شم. غصه‌ترین یکتای دنیا.. :(
دارم خاطرات گذشته رو میخونم، رسیدم به :
روزی که پول لته دادم اما امریکانو گرفتم....
 
این هفته برای بچه های مدرسه, هفته کارآموزی هست. بچه های سال 12 بایستی یک هفته در رشته ای که میخوان توی دانشگاه بخونن, برن کارآموزی؛ مثلا علی چون تصمیم گرفته پزشکی بخونه, توی بیمارستان هست و با دکترها سر عمل های مختلف میره- دیروز رفته بود سر عمل قلب! و به نظر راضی میاد! چقدر عجیبه که فرایند رو جدی میگیرن اینجا.
 
پسر یکی از روسای اینجا, نمیدونم چی میخواد بخونه اما ا
قرار بود دیروز (سه شنبه) برای یک قرار کاری برم نیشابور. قصد داشتم حوالی 7 صبح راه بیفتم و کارمو سریع انجام بدم و تا ظهر برگردم شرکت (اتفاقی که در هر هفته یکی دوبار تکرار میشه)
آقای همکار گفت منم میام.
گفتم باشه بیا.
برای ساعت 7 صبح جایی رو مقرر کردیم که برش دارم و دوتایی بزنیم به دل جاده.
.
ساعت 5 صبح بیدار شدم! فکر خاص نکنین. در تمام عمرم هیچ علاقه‌ای به سحرخیزی نداشته و ندارم (ساعت کاری عادیم از 10 شروع میشه) این فقط یک عادت قدیمیه که
ادامه مطلب
داشتن وبلاگ همیشه برام شیرین و لذت بخش بوده. و فک می کنم کسانی که  وبلاگ نویس هستن شاید یک قدم نسبت به بقیه جلوتر باشن، خوب من هم دوست دارم یک وبلاگ مخصوص به خودم را داشته باشم. 
اما یک مشکل !! 
من متاسفانه خیلی کمال گرا هستم ! و دوست دارم هر کاری را که شروع می کنم ، به بهترین نحو ممکن شروع کنم و تمام کنم .خوب، شاید باورتون نشه چقدر از فرصت های زندگیمو سر این موضوع از دست دادم.انقدر درگیر میشدم ، انقدر به ساختار و جزییات ریز و درشته  اون کار توجه م
کاش یکی بود که زودتر بهم می‌گفت زیادی باور نکن. یا مثلا "به این دختره بگم به هر کسی اعتماد نکنه." وای باورم نمیشه که روز اول این تو ذهن‌ش بوده. زجر می‌کشم از همه‌ی این‌ها.
+ من آدم اعتماد نکردن نبودم. وقتی به خودش اعتماد نداشت، منم اعتمادمو ذره ذره از دست دادم.
 
دیگه اینجا ناله نمی‌کنم.
دوستش دارم و تامام. باید آزاده باشم. باید هر آنچه از دست دادم رو فراموش کنم. هر آنچه از دست رفته.
خدایا زودتر و بیشتر بی‌حسی بده بهم.
 
این روزها با تبلیغات شبکه های ماهواره ای، سایت شرط بندی جدیدی بنام بت برو  تبلیغ می شود که ظاهرا با آونگ همکاری لازم دارد.
در پی تحقیقاتی که انجام دادم، اطلاعات جامع و کاملی را جمع آوری و در مجله تجلیلی و آموزشی گرگ بت قرار دادم که خواندن اوم مقاله خالی از لطف نیست. 
 
جالبه بدونید که امروزه این سایت ها در حال رشد بی سابقه ای هستند. حال آیا وجود این سایتها توسط دولت قابل کنترل هست یا خیر؟
 
با ما همراه باشید.
 
چند روزی بود میخواستم کاری رو انجام بدم و فکر میکردم ریسکش بالاست شاید بشه گفت حماقته ولی خب بالاخره انجامش دادم و میتونم بگم شکر خدا چه ریسک محسوب می‌شد چه حماقت مهم نیست نتیجه‌اش خوب بود و خوشحالم که با وجود مخالفت تارزان غیرتی و تنی چند از رفقای جان دانشگاهی انجامش دادم
امیدوارم شمام اگه یک روز ریسک کردین تهش از ته دل بخندین ...
+ فکرشم نمی‌کردم بشه آهنگ‌های بانو هایده و یا علیرضا قربانی رو به سبک شش و هشت زد و خوند! خدایا مرسی بابت خلق بع
جاتون خالی یه کار اداری داشتم تا رفتم تو اتاق آقای مسئول
دیدم ترش کرده
اخماش تو هم دیگه
تا رفتم توضیح بدم
گفت کارتون؟
گفتم یک سوال داشتم خدمتتون...
حرفمو قطع کرد و گفت فقط اگه کوتاهه بگید!
الان یکی برام "شعور" رو به چند زبان زنده دنیا ترجمه کنه خواهشا
من در جواب این جناب چی بگم خوبه؟
آخه شلغم! من اگه کاری نداشتم که نمیومدم چشمامو با چهره ی نورانی تو مثل جرقه ی جوشکاری آسیب بزنم که...
الان من سوالمو با چه خط کشی اندازه بگیرم برات تا تو خودتو موظف بد
سلام  من عتی محمدهستم
ام روز من بعد از ابنکه مشق هایم را انجام دادم دیدم که ساعت  دم دم های اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا  یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت  که علی محمد  برو  ودرخت ها را آب بده  و من  هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درخت های در خانه  وتمام گل هایی که در خا نه بود 
را تمام آب دادم  وهمین تور کمی  هم خراب کاری کردم و آب هارا هدر دادم وپدرم کمی از دست من  ناراحت شد و
بعد از کشمکش های بسیار آخر سر با دعوا و عصبانیت کارم بعد از یک ماه و خرده ای راه افتاد و الان فقط مونده قدم اخر که امیدوارم فردا اوکی بشه..البته غیر اون هم من فردا دیگه به طور رسمی میرم بیمارستان و کارمو شروع میکنم..درواقع میشه گفت از دوم دی به طور رسمی دوسال طرحم شروع شد...و امیدوارم تو این دوسال بتونم هم برای مردم مفید باشم هم اینکه خودم تو شغلم پیشرفت کنم...
فقط الان مشکل اینجاست که من باید ۶صبح پاشم و خوابم نمیبره :دی 
اصن بیدار شدن صبح زود از ه
با ی بنده خدایی ، تو ی کاری شراکت دارم . وقتی میخوام پول بهش بدم باید برم ی اداره ای و فرمی رو امضاء کنم تا بهش پول بدن .
من از 22 اسفند تا حالا پامو از تو خونه بیرون نذاشتم . حدودای 25 اسفند بود که بهم زنگ زد ، فلانی پاشو بیا اداره . چک آماده هست . بگیر . منم راستش صبح 22 اسفند رفته بودم  شهرداری برای امضای پروانه ساخت ی بنده خدایی . اونجا خیلی معطل شدم . جلوی درب شهرداری صف بسته بودند . دونه دونه ارباب رجوع ها رو می فرستادن تو . هر نفر به طور متوسط یک ربع
رفتم ماموریت برگشتم سفر خوبی بوو همه جوره ..
همچنان منتظر نتیجه استخدامیم چرا جوابمو نمیدن؟؟از آزارم لذت میبرن
فیلم جوکر رو دیدم فوق العاده بود
رفتم باغ کتاب اولش خیلی برلم مهیج و عالی بود ولی دوساعت بعد دلمو زد زیادی بزرگه گتاب سمفونی مردگان و مغازه آدم کشی رو خریدم که بخونیم من وبهنام داداشم
امروز کتاب زبانمو دادم به همکلاسی قدیمم بنظرم خ پیر و شکسته شده چرا اینقدر خودشو اذیت میکنه اون پسر شادابی بود حیفه 
قراره برام خاستگار بیاد دی چه می
دانلود آهنگ تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم خودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم
دانلود آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده به نام تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم  ودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang ta sobh ke bidaram del daste ki dadam
دانلود آهنگ تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم
متن آهنگ محسن ابراهیم زاده وابستگی
چی داری توی چشات چی داری توی نگات دلم داره میره براتچشات که باز و بسته میشه دلم م
به یک نکته پی بردم.
به اینکه من همانم که بودم.
خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.
خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.
و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.
و این از تیزهوشی من بود.
من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.
من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.
هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.
#نکته
امروز ساعت هشت بیدار شدم هرچند که ساعت ده تا یازده اینطورا باتریم تموم شد خوابیدم. اما امروز روز زبان و خب منم باید برای دیکته سه درس رو بخونم. هرچند که این چند روز خوندم. اما باز هم مرور میکنم باید جمله هم در بیارمو حفظ کنم خیلی واسه این یکی نگرانم. همین تا شب قراره فقط زیان بخونمو از زبان خودمو خفه کنم احتمالا درس جدیدم جلو جلو میخونم که سر کلاس روش گیر نکنم. اینم داستان من با کلاس زبان رفتن. نصف وقتمو گرفته و هنوز نتونستم مدیریتش کنم تا به همه
خواب دیدم دانشگاه باز شده
رفتم سر کلاس ساعت اول و به جای یک ساعت و نیم بیشتر از دو ساعت تو کلاس بودم
کلاس روش تحقیق بود و گفتم چون روش تحقیق پیشرفته س در مورد کل پایان نامه کار می کنیم نه فقط در حد پروپوزال
نکات مهمی رو هم که باید تو هر فصل رعایت بشه میگم بهتون
رو وایتبورد کل فرمت پایان نامه 5 فصله  رو نوشتم و توضیح دادم و توضیح دادم و رفع اشکال کردم
تا وقتی که دیگه کلاس بعدی داشت شروع میشد و از اون کلاس بیرونمون کردند
کلاس بعدی هم کلاس طراحی آموز
+من آدم کینه ای نبودم.همیشه سعی کردم ببخشم.هرچند هیچ وقت هم از یادم نمیره برخوردایی که با من شده بود رو.
و هیچ وقت هم عذرخواهی نکردند هیچ کدموشون که شاید امیدی ه بخشیده شدن باشه.
شب نوزدهم شب قدر موقع دعاهام به خدا گفتم نمیبخشم دختره رو .تهمت بزرگی بود خیلی بزرگ و سنگین
امشب هم میگم شب آخر هم میگم.همیشه میگم.
+ سه ماه پیش یه حرکت بچگانه انجام دادم و دوستمو ناراحت کردم.ولی ازش عذرخواهی کردم و دلایلم برای اون کار هم براش توضیح دادم.
ولی نخواست قبول
بالاخره دیشب بعد از سه هفته فاز اول پروژه رو انجام دادم. خیلی سخت نبود و میشد یه هفته‌ای هم انجامش داد اما تنبلی کردم و سه هفته طولش دادم. شاید به‌خاطر این باشه که چند وقت طولانی میشه کد نزدم. به هرحال، دیشب به مانا پیام دادم که متلب‌ش رو می‌خوام برای شروع فاز دوم پروژه. بعدش که فکر کردم فردا باید ۸صبح از خونه بزنم بیرون و این همه راه ُ برم تا دانشگاه پشیمون شدم که چرا دانلود نکردم.موقع خواب زمانبندی پروژه رو مرور میکردم و اینکه میتونم خوب تم
به یک نکته پی بردم.
به اینکه من همانم که بودم.
خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.
خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.
و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.
و این از تیزهوشی من بود.
من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.
من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.
هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.
#نکته
سعی میکنم برای فعال تر شدن وبلاگ، هر از گاهی متنهایی با موضوع "عاشقانه های من" ، "لالایی هایی برای امیرعلی" و "قایم موشک های دانشگاهی" منتشر کنم.البته هم شاید، سایتی راه اندازی کردم و در آن چنین کاری را انجام دادم
وقتی دقت میکنم میبینم تو موقعیت استرس چه قدر عجول میشم و الان استرس هام زیاده.
دارم سعی میکنم که مثل اسفند نشم. وقتی میگیریش از روی آتیش میپره چون داغه و میخواد فرار کنه.
عجله برای فرار.
چه قدر اتفاقات زندگیم بودن که با عجله کردنهام اونها رو تغییر دادم...سر شب یکی دو تا اساسیاش یادم افتاد. دیدم سرنوشتم رو با اون عجله کردنهام تغییر دادم. شاید حتی بشه گفت سلب توفیق کردم.
سخته...آتیش خیلی داغه!
 
وقتی بهش فکرکردم گفتم شاید اگر این آخری رو هم تحمل کنم
حتی فکرشم نمیکردم انگل شناسی سخت ترین درس علوم پایه باشه!
امتحان ۵۰ تا سواله
۱۵ تا کرم ۱۵ تا تک یاخته ۱۰ تا حشره و ۱۰ تا قارچ
از ۸ تا جزوه قطور و با جزئیات کرم ۶ تاشو خونده بودم که دیدم هیچ چی یادم نیست !و برگشتم از اول همراه با تست زدن دوباره مرور کنم. قرار بود دیروز ترماتود ها رو تموم کنم که خوابم برد:(
از صبح هم هیچ چی نخوندم ... امروز باید نماتود رو تموم کنم + شیستوزوماها که از ترماتود ها مونده ...
نمیدونم تک یاخته رو چیکار کنم! سه روز نشستم مرکل خو
اولین روز پاییز ۹۸ چه جوری آغاز شد؟ دیشب تا دیروقت بیدار بودیم با میم و خونه رو یکمی سروسامان دادم.تا صبح چندبار بیدار شدم و دوباره خوابیدم(فوبیای  خواب موندن).ساعت پنج و نیم بیدار شدیم و صبحانه رو حاضر کردم و میم رفت.دختر خانوم ساعت ۶ بیدار شد و دست و صورتش رو شست و موهاش رو شونه کرد.لباس ها و کیفش رو حاضر کردم و براش لقمه و خوراکی و میوه گذاشتم.یه صبحانه مختصری خورد و همزمان که برنامه کودک میدید حاضر شد.توصیه های مادرانه رو انجام دادم و به قرب
سکه ی پونصد تومنی رو از پسرک چهارساله گرفتم و گفتم میخوام  براش یه شعبده بازی انجام بدم. گذاشتمش بین دو تا دستم و درحالیکه بهم چشم دوخته بود دستام رو تکون دادم. بعد ازش خواستم دستامو باز کنه. باز کرد. سکه همونجا بود. نگام کرد. گفتم بلدی اینکارو کنی؟ گفت نه!
روستای دور افتاده است اون دور دوراااا
الان همونجا قدم میزنم و به سمت اتاقی میرم که قراره بیمارام رو معاینه کنم 
زنای روستایی لباسای محلی تنشونه ، لباسای که هنر این زن ها رو به رخ میکشه
جذاب و دوست داشتنی ،یه قلم آرایش هم روی صورتشون نیست خود خود خودشونن ،خنده هاشون و چشماشون یه جور خاصه نمیشه گفت بی درد اما عجیب شاده ، شال بلندی که معلوم نیست چادره یا روسری چقدر قشنگ صورتشون رو بغل کرده گلدوزی های بینظیرش ادمو شگفت زده میکنه
لبخند میزنم و کا
وقتی سفر سلامتی خود را به دنبال ترساندن از سلامتی جدی شروع کردم ، عصبی بود. من یک تغییر 180 درجه به زندگی سالم انجام دادم و به سرعت 40 پوند از دست دادم. خانواده من بیشتر از همه طرفدار بودند ، اما من گاهی اوقات متوجه اظهار نظرهای کوچکی می شدم که باعث می شد احساس جدید موفقیت من را خنثی کنم.
در طی یک شام ، یکی از اعضای خانواده به شوخی گفت من به دلیل کاهش وزن به دنبال بیمار و لاغر شدن هستم. واکنش تند و تیز من ، پاسخ این بود که این فرد به نظر می رسد مانند 40
دانلود آهنگ تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم خودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم
دانلود آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده به نام تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم  ودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang ta sobh ke bidaram del daste ki dadam
دانلود آهنگ تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم خودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم
متن آهنگ محسن ابراهیم زاده وابستگی
چی داری توی چشات چی داری توی نگات دلم د
باز هم بخاطر خواب پیام دادن به تو رو از دست دادم و این خیلی تلخه
راستی مدیر گروه که باهاش بخث کرده بودم، دیدتم اصلا هیچی نگفت و فقط شوخی کرد
همه بچه ها تعجب کرده بودن
برای بسته سفارشیت خدارو شکر که رسید بدستت ان شاالله ازش راضی باشی و همونی باشه که میخواستی
ولی ازت خواهش میکنم چیزی برنگردون بزارش به حساب کادوی تولدت، خیلیییی دوست داشتم میتونستم کادوی تولد بهت بدم الان که شده لطفا این فرصتو ازم نگیر
بخاطر عملکرد خوبم در ماه گذشته،
یک دستگاه بابلیس مخروطی به خودم هدیه دادم از دیجی کالا سفارش دادم امشب به دستم رسید:) 
 
من موهام به شدت صافه! یعنی انقدر که وقتای عروسی و مهمونی و ... با هزار مدل تافت و کرم و اسپری و .. اگه یکم حالت بگیره! 
امشب بابلیسم که رسید گفتم دیگه میتونم یه مدل موی خوشگل و حالت دار به موهام بدم از این لختی دربیارم! 
 
عاقا اینو نگفتم؟؟؟ 
 
بالای 7 بار موهامو بابلیس کشیدم ، کرم مو زدم، تافت زدم ... شما بگو اگه دو دیقه به اون حالت
چندین سال پیش وارد بورس شدم و یه سری خرید و فروش هم انجام دادم. بگذریم که ضرر هم کردم
 
تازگی ها صرفا توس عرضه های اولیه می روم سمت خرید. یه سهمی را می خرم و بعدش هم پس از یکی دو هفته می فروشمش
 
بد نیست و یک سود هرچند ناچیزی می دهد.
بهتر از ضرر کردنه
تصمیم گرفتنِ اینکه از وبلاگ برم کار ساده‌ای نبود. اما فکر کردم دیگه نمی‌تونم تو مدیوم وبلاگ دووم بیارم. ازطرفی این روزها مناسبات اینستاگرامی در بلاگ هم رایج‌تر از هرنوع دیگری از تعامله، بنابراین چندان تفاوتی نداره. ترجیح دادم ازاین‌به‌بعد توی چنل تلگرام بنویسم. شاید باز هم اینجا آپدیت شد، شاید نه. شاید دوباره وبلاگ رو ترجیح دادم. به‌هرحال، من اینجام:
 
me_the_Mahan
سلام
یک:
تو پست قبل منظورم از طلوع و غروب،طلوع و غروبِ یه قلب بود،یه قلبی که بیست و پنجم فروردین نود و هفت پر عشق شد،و پونزدهم دی ماه،سرد شد،همه ی اون عشق شد خاطره واسش،پر پر شد،له شد،نا امید شد،گریه کرد،زار زد،زجه زد و در نهایت و مُرد......همین قد بسه:)
دو:
روزای خیلیییییی گسل کننده ی گندی رو میگذرونم،دیروز حال روحیم اصلا خوب نبود،مازیار فلاحی گوش دادم و ساعت کش اومد،ساعت شیش زنگ زدم مرجان گفت دوشنبه و سه شنبه امتحانا لغوه،داشتم به بدبختی درس
در تمام عُمرم این من بودم که درس داشتم و کار داشتم و سرم شلوغ بود و تمام اعضای خانواده متفق القول حمایتم کردند...حالا که مثل هزار مرتبه ی قبل برادرم مثل پروانه دورم میگردد،آشپزی میکند،کار شست و شو و رُفت و روب را انجام میدهد،خرید میکند،روزی هزار بار به قول خودش مثل راننده آژانس برای انجام کارهایی که سرم ریخته جابجایم میکند،بخاطر من تلویزیون نگاه نمیکند و ساعات بیداری اش را بیرون از خانه یک جوری سر میکند که مزاحم من نباشد با خودم فکر میکنم یع

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها